قفسی برای تو می سازم

نه از جنس آهن و سنگ

چیزی به سان سایه خواهم ساخت

از جنس ایمان و عشق

با باوری عمیق

که رهایی بی خردی است

و دستانی که در زنجیر آسوده تر است

سایه ای که با تو راه می آید

با تو می رقصد

با تو می خندد

و با تو می گوید

آنچه باید دید و شنید

و تو خوشحال برای باور خود شعر می گویی

و گرد زندانت مؤمنانه می چرخی