عشقی دور اندوهی عظیم را در من زنده کرده است درست از لحظه ای که شنیدم بعد از سال ها بیماری درگذشت همان حس دور و فراموش شده به سراغم آمد آن هم بعد از سال هایی چنین طولانی باور نمی کنم این احساس برای این همه سال در عمق وجودم زنده مانده است . حتی امروز هر چه سعی می کنم چیزی از آن چهره دخترانه در ذهنم نقش نمی بندد اما آن عشق معصومانه و قدیمی گویی همه این سال تر و تازه در عمق وجودم باقی مانده است و ناگاه با شنیدن خبر درگذشتش اندوهی تلخ بر من سایه انداخته است .

اندوه از کجا آمده است

و این سیاره غمگین چگونه خانه ما شد

در این بی نهایت بی مفهوم

چگونه عشق پدید آمد

چگونه ما به هم رسیدیم

و این دَم ، که چون حباب می ترکد

کجای زمان را اشغال می کند

کجای فضا از آن من است ؟

و زنگ صدایم ، آیا چیزی بجز هیچ است ؟

تمام جهان پوک خواهد شد

و جاودانگی در این حبابِ خالی به آخر می رسد