در آغاز

تنها صدای تو بود

و قلبم

یک پنجره داشت

که تنها بسوی تو باز می شد

تمام جاده هایی که می رقتم به سوی تو باز می گشت

تمام روزها با تو آغاز می شد

تمام خنده هایم برای تو بود

******

پایان تو پایان راه هاست

پایان روزها و خنده هاست

اینک

من لابلای کدام روز و کدام سال

من زیر کدام ثانیه از لحظه های عمر

دوباره دست های تو را خواهم یافت

کجا دوباره با تو قدم خواهم زد

و کدام روز

دوباره با تو آغاز خواهد شد

****

پیش از آنکه فراموشی خاموش کند چراغ های خاطره را

پیش از طوفان زمان که یاد ها را می روبد

نشانه ای دوباره از تو می خواهم

تا باور کنم

تنها خاطره نیستی

و حقیقت رگ هایت

هنوز زیر پوست من جاری است

******

چگونه باور کنم زمان ورق خورده است

و پشت کاغذ دیروز نامت برای آخرین بار حک شده است

چگونه باور کنم ابدیت میان ما جاری است

و من میان زمان گم خواهم شد

و هزار خاطره با خود به زیر خاک خواهم برد

هیچ کس جویای حقیقت نیست

چرا که آدمی اسیر باور خویش است

زندان بی انتهای حقیقت و عشق

عدالت و آزادی

ایمان و تعهد

هر آنچه نیک می داند و نیک می نامد

آدمی زندان بی انتهای مفاهیم است

و تنها به جستجوی باور خویش می گردد

باوری که نام حقیقت بر آن می نهد

هیچ کس جویای حقیقت نیست

چرا که آدمی اسیر باور خویش است

نگاهبان زندان بی انتهای حقیقت

آویخته از آخرین شاخه

در انتظار دستی که فراموشش نکرده است

این تنها رشته پیوندش به زندگی است

فراموشی قطره قطره ثانیه ها را پر می کند

و زمان گور ی عمیق و تاریک می شود

ما جایی درون زمان دفن خواهیم شد

پیش یا پس از مرگ

فرقی نمی کند

در جهانی خالی که انتظار از آن رخت کشیده است

پنجره ها به سمت هیچ گشوده می شود

خاطره ها یک به یک در حباب گذشته می ترکد

و جهان خالی می شود

سیاره ای از هیچ زیر