جهان مهیای شعری غمگین است
اما
بگذار آهسته بگویم
چه خوب که کودکان می میرند
چه خوب که جلادی هست
چه خوب که توپ ها می غرند
چه خوب که مادران عزا دارند
و جهان
رو به ویرانی است
چقدر ملات اینجاست
ملاتی از خون و خرابی و رنج
باید شعری بگویم
باید قلم بردارم
و رنج آدمی را بسرایم
بگذار دوباره بگویم
چقدر بد می شد اگر
جنگی نبود
ستمی نبود
زندانی و غل و زنجیر و اعدامی نبود
آن وقت چه کسی شعر می گفت
و و جدان شاید وجود نداشت
باید حقیقت را گفت
من ریشی بلند می خواهم
و موهایی آشفته
با کلاهی کج بر سرم
باید جامه ای گشاد بپوشم
خمیده قدم بردارم
نگاهم عمیق باشد
و سیگار را حریصانه پک بزنم
باید در اندیشه این رنج ها باشم
شعر بگویم
نقاشی بکشم
فیلم بسازم
و از رنجی بگویم
که نمی دانم چیست
آخر نمی شود
جهان خالی از اندیشه های من باشد
آری
رنجی باید باشد
و انسانی در زنجیر
تا من شعری بگویم
پر از تکرار واژه های بزرگ
خلق و شرافت
آزادی و نبرد
رهایی و پیروزی