بی هدف پرسه می زنم
در لابلای خاطره هایی که سال هاست متروک مانده اند
در کوچه های خلوت این شهرهای دور
جایی که سایه ها بیش از آدمیان در رفت و آمدند
جایی که مردگان به شکل خانه و دیوار و سنگ فرش در آمده اند
بیهوده می گردم
دیگر نشانی نیست
دیگر صدایی نیست
اینجا با من غریبه است
بی هدف کتاب ها را ورق می زنم
کلمات را می خوانم
بی آنکه دیگر در پی حقیقتی باشم
و چشم هایم به سوی آسمان
به سمت ابرهای پراکنده می لغزد
جایی که آفتاب بی رمق بر شانه های پیر کوه می تابد
پرندگان بیهوده می گذرند
و رود بی آنکه بداند در مسیر دریاست
بر خاک می خزد
من نیز می گذرم
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۳ ساعت 1:19
توسط محسن میم
|