خواب
چشم بستم
و زمان قیچی شد
گویی فرو افتادم
از سرزمین فراموشی
همچون مسافری غریب
در روزهای دور
و خویش را دوباره یافتم
در جمع آشنای رفتگان
مردگان
فراموش گشتگان
در خاطرات دور
با مردگانی بیگانه با مرگ
و من زنده شدم
خونی که مرده بود
چون رود
در من جریان یافت
از رگانم
از باغچه متروک و خشک گذشت
درخت ها را زنده کرد
گل های پژمرده را جان داد
قلبم دوباره تپید
غبار از روزهای خاک گرفته سترد
و خاطره ها
یک به یک از پستوی فراموشی به در شدند
خنده های قدیمی
در خانه ای که نیست دوباره جاری شد
لب های مردگان جنبید
و حرف هاشان دوباره در فضا جریان یافت
چیز غریبی است
رویایم از زندگی واقعی تر بود
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم مهر ۱۴۰۰ ساعت 21:50
توسط محسن میم
|