خالی بندی
زیاد با او قاطی نشوم اما در عین به ما گفت اجازه بدهید تا از امشب خودم سر صحبت را با رضا زاده باز کنم چون اینطور افراد معمولا حرف های خیلی جالبی در چنته دارند . نمی دانم همان شب یا شاید فرداشب مثل شبهای گذشته بعد از صرف شام سر و کله رضا زاده پیدا شد و بعد از چند دقیقه رضویان سر صحبت را با او باز کرد که تو چقدر آدم درست و پاکی هستی و خیلی ازت خوشم آمده و خلاصه چیزهایی را گفت که دقیقا رضا زاده برای اعاده حیثیتش به همان حرف ها نیاز داشت اما بخش حیرت انگیر ماجرا آنجا بود که رضویان گویا دقیقا اطلاع داشت که ادامه حرف هایش به کجاها ختم می شود به این معنی که از قبل با قاطعیت به من گفت اینطور افراد معمولا مخاطب خود را خیلی پخمه فرض می کنند و درغ های عجیبی از رضا زاده می شنوی ولی یادت باشد نه بخندی و نه نشان بدهی در صحت گفته هایش شک داری و گرنه با تو درگیر می شود و عجب اینکه به محض اینکه رضویان کمی از رضا زاده تعریف و تمجید کرد او که انگار برای این لحظه از قبل آماده شده بود عنان سخن را بدست گرفت ....
ها اصلا من زمانی که سرباز بودم یه سال روی کشتی با سربازای آمریکایی بودم ، اونا اینقد به من اعتماد داشتن که هر چی طلا داشتن می سپردن دس من ، حتی زناشون هم همه جیزشون با من بود .
من که می دانستم نباید بخندم و طبق توصیه رضویان ساکت ماندم ، پشین هم چیزی نمی گفت اما از چهره اش معلوم بود دارد در دلش به رضا زاده و جد و آبادش ناسزا می گوید ، رضویان با همان زیرکی اش پرسید راستی آقای رضا زاده تو چطور با آمریکایی ها صحبت می کردی ؟ مگه انگلیسی هم بلدی ؟
ها که بلدم ، اصلا وقتی اونجا موندم کم کم فارسی یادم رفت و فقط انگلیسی حرف می زدم .
اهه راستی ! اونوقت الان هم انگلیسی بلدی ؟
ها که بلدم ....
خیلی خوبه ! .... راستی قندون به انگیسی چی می شه ؟
قندون می شه .... جینجالو
به فرش چی می گن ؟
می گن " بیقلی باق"
فکر کنم چشم هایم از تعجب گرد شده بود ، پشین به گوشه ای خزید و خودش را به خواب زد ولی رضویان خیلی عادی به پرسیدن اسم انگلیسی اشیاء و چیزهای مختلف از رضا زاده ادامه می داد و او هم بدون فوت وقت و بی درنگ برای هر چیز صدای از خودش خارج می کرد و حتی جملات انگلیسی هم می گفت " چین گینگیلی داق بوش توبا " .
رضا زاده ادامه داد " آمریکایی ها اینقد دوسم داشتن که می خواستن منو با خودشون ببرن ، علی الخصوص زناشون هی اصرار می کردن اینو با خوتون بیارین اما چون ننم مریض شده بود مجبور شدم برگردم به دهات ، وقتی به اینجا رسیم بابام منو نشناخت آخه چشام آبی شده بید ، پوست دسام چنو سفید شده بید که جلو آفتو می گرفتمش نور ازش رد می شد ."
پشین مثل مار به خوش می پیچید اما من خودم را کنترل کرده بودم و حتی کمی دلم به حال رضا زاده می سوخت ، در واقع آن شب با چهره کودک اش روبرو شدم .
ها اصلا من زمانی که سرباز بودم یه سال روی کشتی با سربازای آمریکایی بودم ، اونا اینقد به من اعتماد داشتن که هر چی طلا داشتن می سپردن دس من ، حتی زناشون هم همه جیزشون با من بود .
من که می دانستم نباید بخندم و طبق توصیه رضویان ساکت ماندم ، پشین هم چیزی نمی گفت اما از چهره اش معلوم بود دارد در دلش به رضا زاده و جد و آبادش ناسزا می گوید ، رضویان با همان زیرکی اش پرسید راستی آقای رضا زاده تو چطور با آمریکایی ها صحبت می کردی ؟ مگه انگلیسی هم بلدی ؟
ها که بلدم ، اصلا وقتی اونجا موندم کم کم فارسی یادم رفت و فقط انگلیسی حرف می زدم .
اهه راستی ! اونوقت الان هم انگلیسی بلدی ؟
ها که بلدم ....
خیلی خوبه ! .... راستی قندون به انگیسی چی می شه ؟
قندون می شه .... جینجالو
به فرش چی می گن ؟
می گن " بیقلی باق"
فکر کنم چشم هایم از تعجب گرد شده بود ، پشین به گوشه ای خزید و خودش را به خواب زد ولی رضویان خیلی عادی به پرسیدن اسم انگلیسی اشیاء و چیزهای مختلف از رضا زاده ادامه می داد و او هم بدون فوت وقت و بی درنگ برای هر چیز صدای از خودش خارج می کرد و حتی جملات انگلیسی هم می گفت " چین گینگیلی داق بوش توبا " .
رضا زاده ادامه داد " آمریکایی ها اینقد دوسم داشتن که می خواستن منو با خودشون ببرن ، علی الخصوص زناشون هی اصرار می کردن اینو با خوتون بیارین اما چون ننم مریض شده بود مجبور شدم برگردم به دهات ، وقتی به اینجا رسیم بابام منو نشناخت آخه چشام آبی شده بید ، پوست دسام چنو سفید شده بید که جلو آفتو می گرفتمش نور ازش رد می شد ."
پشین مثل مار به خوش می پیچید اما من خودم را کنترل کرده بودم و حتی کمی دلم به حال رضا زاده می سوخت ، در واقع آن شب با چهره کودک اش روبرو شدم .
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 17:39
توسط محسن میم
|