برای بهمن طاهرزاده
سکوت زورقی است
تنهایی بادبانش
مسافر تنهای رود
در انتهای زمان مکث کرده است
جایی که مرگ چشمه ها را می بلعد
و زمان خنجری است در پشت آفتاب
کاش آفتاب را سایه ای بود که لختی بیاساید
تنهایی بادبانش
مسافر تنهای رود
در انتهای زمان مکث کرده است
جایی که مرگ چشمه ها را می بلعد
و زمان خنجری است در پشت آفتاب
کاش آفتاب را سایه ای بود که لختی بیاساید
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 19:0
توسط محسن میم
|