کاش مرا پایی بود که عمر را برگردم

دستی بود که خنجرها را بیرون بکشد

و مرهمی که زخم ها را بشوید

کاش می شد روزهای سیاه را از زمان بیرون کشید

راحت مچاله کرد

و جایی دور انداخت

آنگونه که کینه با آن گم شود

کاش می شد

گاهی برگشت

روزهایی را دوباره زندگی کرد

و آنجا که می خواهیم

کنار لحظه های روشن قدری درنگ کرد

کاش مرا چشمی بود که به فردا سفر می کرد

از پنجره خاطره ها امروز را می دید

و بهایش را به من نشان می داد

کاش تجربه ها با من زاده می شدند

و خشم دهان نداشت یا دستی

کاش ...