شهر پر ولوله در تنهایی است

خانه ام اینجا نیست

وطنم کوچه ای تنگی است پر از خاطره ها

که در آن سایه من می گذرد بر دیوار

                                       ،  دست در دست پدر

جان من  از پس این تنهایی

باز لبریز از آن شعر لطیفی است که از مادر خود می شنوم

وطنم زنده از این خاطره هاست

خانه روح من است

وطنم کوچه پر ولوله در تابستان

بوی نمناکی خاکی است که در کوچه زنی

آب در راه همه ره گذران می پاشد

وطنم قلب من است

خانه ام در دل من می آید

با من از مرز مکان می گذرد

و در این غربت بی حد که فقط تنهایی است

تنم از روح وطن لبریز است