می خواهم

از لحظه های چسبناک دل برکنم

از روزهای خسته بگریزم

از ابرهای تیره ببارم

می خواهم

خاطره باشم

خیال باشم و تردید

صدا باشم و تنهایی

و مرگ را 

سر در گریبان خسته سال ها

جز در بالین خویش نجویم

آسوده ،

         خفته در انتظار آنکه بیدارش کنم

می خواهم

جایی بیابم که فراغت هوایش باشد

جایی که رود منتظر است

و کوه جشم انتظار من مانده است

می خواهم صخره شوم

یا جشمه ای

می خواهم علفی باشم

رسته در شکاف سنگی

یا برگی

آویخته از درخت تنهایی در کمرکش کوه

می خواهم دل برکنم

از لحظه های چسبناک زندگی

از روزهای خستگی

و از انتهای بسته این کوچه های یاس

آسوده رد شوم

آهسته گم شوم