هجرت ناگاه

گوش كن !

               ديگر صدايى نيست

نگاه كن !

                باغى نيست

قنارى كوچك ، باغ را برد

                               نغمه ها را برد

و تو اينك تنها !  

 به جنگل روحت پناه خواهى برد

اگرش باز درختی باقی است !

رؤيا

رؤيايم پرنده اى است
 
كه به آن آب و دانه خواهم داد
 
اما نه در قفس .
 
رؤيايم پرنده اى است
 
نشسته بر درخت آرزوهايم
 
گاه نغمه مى خواند
 
گاه مى پرد
 
باز مى آيد تا دوباره در قلبم لانه كند
 
رؤيام پرنده اى است در جانم
 
پيوسته با من است
 
و نغمه اش را مى نوشم
 
رؤيام زمان را خواب خواهد كرد
 
رؤيايم پرنده اى است ...... 

ترانه

مى دانى اين سرود كه در قلب گرم توست
 
آواى زندگى است در جان سرد من ؟
 
گويى بهار بود انديشه هاى تو
 
اينك نگاه كن بر شاخه هاى من
 
گاهى كه خسته ام 
 
از بيم و رنجت توست
 
تنها تو مرهمى بر زخم هاى من
 

عشق و امنيت

عشق و امنيت نياز مشترك و لازم همه انسان هاست در عين حال هر دوى اين ها لازم و ملزوم يكديگرند ، بدون عشق احساس امنيت نخواهيم كرد و براى عاشق شدن بايد امنيت لازم فراهم باشد . البته گاه بنا به شرايط ممكن است يكى از اين دو شرط لازم را فداى ديگرى كنيم آن كس كه براى رسيدن به عشق خود امنيت خويش را به خطر مى اندازد "شيدا " است و آن كس كه عشق را زير پا مى گذارد تا تنها امنيت داشته باشد "مرده متحرك"