من
آنجا که حرف ها و روزها پنهان اند
چایی که خاطراتم چون اثاث کهنه روی هم ریخته
جایی که نمی بینم
و گذشته لابلای خاک هایش گم شده است
در اعماق وجودم ! یکی دیگرگونه می زید
کسی که بی من زنده است
صدایش از گلویم می بارد
از چشم های من می نگرد
و پیش از خودم می اندیشد
در اعماق وچودم کسی است
........
حس مشترک
سکوتت را می فهمم
اندوهت را می بینم
دلگیریت را
اندیشه ات را
رویایت را
و هراست که پنهان است
پیش از آنکه بگویی
یا بشنوم .
حس مان
سکوتمان
شادی مان
اندوهمان
رویایمان یکی ست
بی آنکه بگویی
بی آنکه بگویم
بی آنکه بخواهی
بی آنکه بخواهم
انکار می کنی
انکار می کنم
حسم را
قلبم را
عشقم را
تا شکستن انکار
تا سیل ناگزیر