هوس
و رگم را خالی از خواهش تن .
در سراشیب زمان
روح من در پی یک قصه بی پایان است
و ازین خواهش بی وقفه تن
که چنان بندی بی رحم مرا بسته به جا
نیست دیگر خبری .
در تنم این هوس کهنه و نومید دگر پژمرده است
باز،
اما گاهی
عشق را می جویم
نه چنان آتش کور
نه چنان شعله تاریک در این تنهایی
که دگر نیست مرا دارویی
جز پرستیدن عشق