جویبار

حسم جویباری است که در زمان جاریست

در مسیری که شیب روح من است

به سمت حس تنهای تو می پیچد

و پای ساقه غمگین آرزوهایت 

درون خاک خواهد رفت

از ریشه های وجودت عبور خواهد کرد

و از مسیر رگانت درون قلب تو می ریزد

حسم جویباری است که سوی تو می آید

آرزوها

در بن بست آرزوها

پای دیوار بی رحم حقیقت

جایی است که زمان فرصت بی انتهای خویش را به من می بخشد

و من در آرزوی خلاصی

به مرگ می نگرم

نه شادی و نه غم

گویی درون روحم حفره ای است

خلائی غمگین از عبور زمان

از سفر روی ثانیه ها

.....

او چو ابليس دو چشمي دارد

كه فقط در پي تاريكي شب مي گردد

همچو جغدی که فرو می آید

رد هر روشني از روي زمين مي روبد .

در رگ و پيكر او

زهر و شيرابه افكار پريشان  سياهي است كه عمري جاري است

كينه را در پس هر كينه نو 

مرگ را در پس هر مرگ دگر 

روي روحش كه زماني ست دراز مرده در پاي لجن زار دلش

سخت بيمار شده است

رد این فکر پریشانش را ، هیچ کس نیست که دنبال کند

تا به سرچشمه تاریکی تلخی که از آن پای به این خانه نهاد .

سفري دور و دراز 

رفته تا عمق تباهي 

........